افسران پیامک

برگزیده پیامک‌های افسران (بازنشر با ذکر آدرس پیامک آزاد)

مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟!

۰ نظر

اسیر شده بود!

مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟!

- عباس

اهل کجایی؟!

- بندر عباس

اسم پدرت چیه؟!

- بهش میگن حاج عباس!

کجا اسیر شدی؟!

- دشت عباس!

افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد

حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی!

او که خود را به مظلومیت زده بود گفت:

- نه به حضرت عباس (ع) !!

#طنز_جبهه

http://www.afsaran.ir/payamak/1674996 

۰ ۰

خاطره ای جالب از یک وهابی

۰ نظر
یک راننده لبنانی تعریف میکرد؛
ایام شهادت امیرالمومنین تو تاکسی مداحی گذاشته بودم و مسافری وهابی رو سوار کرده بودم..
به مقصد که رسید از ناراحتی اش گفت کرایه رو امام علی(ع) حساب میکنه و زد به فرار..
منم بخاطر کهولت سن نتونستم برم دنبالش..
چند لحظه بعد صدای زنگ موبایلی به گوشم خورد دیدم طرف گوشی آیفون اش رو جا گذاشته..
جواب دادم دیدم داره التماس میکنه بیا کرایه ات رو بدم..
منم گفتم امام علی(ع) کرایه رو داد تو برو گوشیتو از معاویه بگیر
.
.
۰ ۰

یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود . . .

۰ نظر

یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود. برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها می رفت تا صبح با خدا راز و نیاز می کرد. ما هم اهل شوخی بودیم.
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه. گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم. خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش. پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند دیگه عجیب رفته بود تو حال! 

ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء...یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنی به شدت متحول شده بود و فکر می کرد برایش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء...بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم. رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا کرم بخون. 

http://www.afsaran.ir/payamak/1603013 

۰ ۰

دیشب خواب دیدم شوهرم رفت زیر تریلی هجده چرخ

۰ نظر

دیشب خواب دیدم 
شوهرم رفت زیر تریلی هجده چرخ 
با داد از خواب پریدم تا نیم ساعت میلرزیدم 
گوشیمو ور داشتم بهش زنگ زدم 
دیدم شارژم صفره خودمو به در و دیوار میکوبیدم 
یهو یادم اومد من ازدواج نکردم 
بعد که آروم شدم یادم اومد پسرم :| 








فشار زندگیه میفهمی؟؟؟ :| :) 

http://www.afsaran.ir/payamak/1589340 

۰ ۰

یه عده هستن که با موبایل بهشون زنگ میزنی...

۰ نظر

یه عده هستن که با موبایل بهشون زنگ میزنی و یهو قطع میشه وسطش!
بعد دوباره زنگ میزنی میبینی اشغاله، میفهمی اون داره تو رو میگیره!
بعد یه کم صبر میکنی اون زنگ بزنه هیچ خبری نمیشه، میفهمی اون زنگ زده دیده اشغاله فهمیده تو داری زنگ میزنی صبر کرده تو زنگ بزنی!
بعد تو دوباره زنگ میزنی میبینی اشغاله!

دوباره صبر میکنی و ...
همین طوری این داستان ادامه داره:-|

http://www.afsaran.ir/payamak/1573861

۰ ۰
دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
bonyana.blog.ir