حکایت ششم
صاحب دلی به مسجدی رفت.
نمازگزاران از او پند خواستند ،
پس از نماز بر منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه گفت :مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و
نخواهد مرد ، برخیزد!
کسی برنخاست.
گفت :حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسی برنخاست.
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛
اما برای رفتن نیز آماده نیستید!