مختار: تو چرا از قافله عشق جاماندی؟
کیان : راه گم کرده بودم ابواسحاق...
مختار : راه بلدی چون تو که راه را گم کند،نابلدان را چه گناه!
کیان : راه را بسته بودند از بیراهه رفتم،هر چه تاختم مقصد را نیافتم،وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود...
مختار : شرط عشق جنون است،ما که ماندیم مجنون نبودیم....
.
.
.
.
http://www.afsaran.ir/payamak/1566515